روایت ناقص یا واقعیت تلخ
روایت حاکم در داخل و خارج از افغانستان حاکی از بهفراموشی سپرده شدن افغانستان توسط ایالات متحده و همپیمانان آن است. اکثر فعالین سیاسی-اجتماعی بعد از نشستهایی که با مقامات امریکایی دارند، این تصور را بیش تر از پیش تقویت میکنند که ایالات متحده به افغانستان به حیث یک اولویت امنیتی-نظامی نمینگرد. از همین رو چه سیاستمداران گذشته، چه حلقات فعال سیاسی و نظامی مخالف طالب و چه تحصیل یافتگان و تحلیلگران سیاسی، همه بر این باورند که افغانستان دیگر در دستور کار امنیتی و نظامی ایالات متحده امریکا قرار ندارد. باور عموم این است که موضوع افغانستان نزد کشورهای عمدۀ غربی به سطح یک بحران بشری تقلیل یافته است. سوال اساسی این است که آیا این یک روایت ناقص است یا یک واقعیت تلخ.
تاریخ افغانستان چه در چند دهۀ گذشته و چه در تاریخ صد سالهای که افغانستان استقلال خود را از بریتانیا حاصل کرده است. نشان میدهد که تحولات عمدۀ سیاسی-امنیتی در افغانستان همواره ماحصل مداخلۀ خارجی در این کشور بوده است.
به گونۀ مثال جنگ شوروی در افغانستان در سال ۱۹۷۹ شروع شد و در ۱۹۸۹ پایان یافت. ارتش شوروی برای حمایت از حزب حاکم دمکراتیک خلق افغانستان، در پی موجهای شورش علیه حکومت تحت حمایتش، به افغانستان لشکرکشی نمود. سربازان شوروی در کنار ارتش همپیمان اردوی ملی افغانستان با گروههای جنگجوی ضد دولتی که مجموعاً «مجاهدین افغان» خوانده میشدند و پشتیبانان اصلی آنان ایالات متحده آمریکا، بریتانیا، پاکستان، عربستان سعودی، مصر، چین و آلمان غربی بودند جنگیدند. اتحاد شوروی نهایتاً سربازانش را در ۱۹۸۹ از افغانستان خارج کرد.
به عین ترتیب در جنگهای داخلی افغانستان از 1992 تا 1996 که طالبان با حمایت پاکستان قدرت را در کابل به دست گرفتند و متعاقب آن از 1996 تا 2001 که گروههای مخالف طالب با حمایت کشورهای منطقه و غرب در مقابل طالب مقاومت میکردند و در نهایت مداخلۀ نظامی ایالات متحده در 2001 که منجر به سرنگونی دورۀ اول طالبان و به میان آمدن دولت جمهوری اسلامی افغانستان گردید. همواره نقش کشورهای بیرونی (منطقه و فرامنطقه) برجسته و تعیین کننده بوده است. حتی در به قدرت رسیدن مجدد طالبان در سال 2021 نیز نقش کشورهای بیرونی غیر قابل انکار است. اگر پراکندگی اوضاع سیاسی داخل افغانستان یکی از عوامل بازگشت مجدد طالبان به قدرت باشد، بیتردید چگونگی تعامل غرب با گروه طالبان، امضای موافقتنامه دوحه و در نهایت به حاشیهرانده شدن دولت وقت افغانستان توسط همپیمانان آن از دیگر عوامل تعیینکننده در فروپاشی نظام قبلی و قدرت گرفتن مجدد طالبان به شمار میرود.
حاکمیت مجدد طالبان بر افغانستان بعد از بیست سال ثبات نسبی و تشکیل یک نظام سرپرست انحصارگرا که عمدتاً از جنگجویان این گروه تشکیل یافته است. باعث بروز سرخوردگی بزرگی در بین مردم افغانستان و سیاسیون این کشور چه در داخل و چه خارج از افغانستان گردیده. علاوتاً این گروه با اعمال قوانین سخت گیرانۀ شریعت، محو کامل زنان از بدنه جامعه، به انزوا کشاندن افغانستان در عرصه سیاست جهانی، فروپاشی نظام اقتصادی و در نهایت تشدید فاجعه بشری در کشور باعث گردیده است تا عموم نیروهای سیاسی و اجتماعی در داخل و خارج از کشور از عملکرد این گروه ناراضی باشند.
در عین حال چگونگی فروپاشی نظام گذشته و پراکندگی مفرط نیروهای سیاسی باعث گردیده است تا هر کدام از این گروه ها به صورت جداگانه در جستجوی تأثیر گذاری بالای شرایط داخلی افغانستان باشند. برخی از این گروهها با آغاز فعالیت مسلحانه، برخیها از طریق ایجاد احزاب و حرکتهای سیاسی و اجتماعی و برخیها نیز از طریق توسل به کشورهای بیرونی، در تلاش بر آمده اند تا اوضاع داخلی افغانستان را متحول بسازند. همۀ این حرکتها و اقدامات در یک نقطۀ مشترک هستند: نیاز به کسب حمایت کشورهای بیرونی. برای این وابستگی چندین دلیل را می توان برشمرد. اول اینکه مقابلۀ سیاسی، اجتماعی و یا نظامی با طالبان بدون موجودیت مشروعیت سیاسی و منابع مالی لازم دشوار خواهد بود. دوم اینکه کسب حمایت یکی از کشورهای منطقه یا فرا منطقه باعث ایجاد محوریت برای یک حزب یا روند خواهد گردید و در نهایت اینکه هیچ حرکت و یا روندی بدون اینکه یک پایگاه و پناهگاه برای پیشبرد برنامههای خود داشته باشد، نخواهد توانست به سادگی به اهداف و برنامههای خود دست پیدا نماید. از همین رو اکثر حرکتها و روندهای سیاسی-اجتماعی-نظامی تأثیرگذار در پی متحد شدن با یکی از کشورها برای کسب حمایتها و منابع لازم هستند.
نکتۀ قابل تأمل در این باب این است که هیچ یک از کشورهای منطقه تا اکنون نشانههایی برای همکاری یا تسهیل حرکتهای سیاسی-اجتماعی-نظامی شکل گرفته در خارج از افغانستان را بروز نداده است. سایر کشورها، چه کشورهای حاشیه خلیج که بعضاً با طالبان روابطی ایجاد کرده اند. و چه کشورهای غربی، منتظر تعیین خط مشی و پالیسی ایالات متحده در مورد افغانستان هستند تا در پرتو عملکرد و مسیر ایالات متحده، در مورد چگونگی تعامل با حرکتهای سیاسی-اجتماعی جدید در داخل و بیرون از افغانستان تصمیم اتخاذ نمایند. به عبارت دیگر، با توجه به بیست سال حضور پررنگ و غالب امریکا در افغانستان، تعامل دنیا با طرفین قضیه افغانستان به صورت کل متأثر از نگاه امریکا به قضیه افغانستان میباشد. از همین روست که هیچیک از کشورهای منطقه و دنیا نتوانسته اند و یا نخواسته اند از احزاب و جریانهای مختلف افغانستان میزبانی مناسب و هدفمندی داشته باشند.
از همین روست که نقش ایالات متحده در تعیین چگونگی تعامل سایر کشورها با احزاب و حرکتهای سیاسی-اجتماعی افغانی مستقر در خارج تعیین کننده ارزیابی میشود. نقش تعیین کننده ایالات متحده در چگونگی تعامل سایر کشورها با احزاب و حرکتهای افغانها باعث گردیده است تا توقع اکثریت مردم، احزاب، و جریانهای سیاسی-اجتماعی افغانستان از ایالات متحده به شکل قابل ملاحظهای بلند رفته و مورد توجه قرار بگیرد. ایالات متحده امریکا اما، چنانچه در استراتژی امنیت ملی آن آمده است، در سالهای پسین متوجه اولویتهای متعدد دیگری گردیده است که جایگاه افغانستان به حیث یک نقطه حایز اهمیت در سیاست خارجی را زیر سوال برده است. برای ایالات متحده امریکا، تهاجم روسیه بالای اوکراین، تهدید چین برای حمله بر تایوان و رقابت اقتصادی با چین به مراتب از اهمیت استراتژیکتر برخوردار است. فروکاست ناگهانی جایگاه افغانستان در سیاست امنیتی-نظامی ایالات متحده که باعث عدم سهمگیری تأثیرگزار این کشور در تعامل با جریانها و احزاب گردیده. مانند آب سردی است که میل به خیزش در داخل افغانستان را نیز کاهش میدهد.
هر چند وزارت خارجه ایالات متحده کماکان یک نماینده ویژه را برای صلح افغانستان و یک نماینده ویژه را در قسمت حقوق زنان افغانستان تعیین نموده و برنامههای دیپلوماسی عامه متعددی را برگزار نموده است، اما عدم علاقۀ این کشور برای تعامل مستقیم و معنیدار با احزاب و حرکتهای سیاسی-اجتماعی افغانستان، باعث بالا گرفتن نوعی حس سرخوردگی و عدم رضایت میان قشر فعال سیاسی-اجتماعی افغانستان گردیده است. در شرایطی که کشورهای منطقه در حال حاضر ارادۀ مقابله مستقیم و میزبانی از احزاب و جریانهای سیاسی ضد طالب را ندارند، اکثر احزاب موفقیت برنامههای خود را در گرو حمایت غرب بر محوریت ایالات متحده میدانند. از همین روست که در نبود شواهدی مبنی بر تعامل ایالات متحده با احزاب و جریانهای سیاسی، این روایت غالب گردیده است که افغانستان از دستور کارامنیتی و نظامی ایالات متحده حذف گردیده و معضل افغانستان به یک بحران بشری قابل مدیریت تقلیل یافته است.
تاریخ اما همواره نشان داده است که بعد از تحولات عظیم سیاسی در یک منطقه و یا یک کشور، اکثر نیروهای دخیل در معادلات قبل از تحول، برای انسجام یافتن و تعیین مسیر به زمان نیاز دارند. ایالات متحده امریکا نیز که از حمایت دولت جمهوری اسلامی افغانستان گرفته تا تعامل با طالب و تسهیل گفتمان بینالافغانی در قضیۀ افغانستان دخیل بود. اکنون در تلاش است تا چگونگی تعامل خود را با طالب، نیروهای سیاسی غیر طالب، و کشورهای منطقه، باز تعریف نماید. به نظر میرسد که در نبود یک حرکت مشروع ملی که بتواند به شکل درست و واقعی از منافع و اولویتهای مردم افغانستان نمایندگی نماید و حمایت اکثریت مردم و سیاستمداران افغانستان را داشته باشد، ایالات متحده امریکا نخواهد توانست روی جریانهای پراکنده سیاسی-اجتماعی حساب لازم را بازکرده و بر اساس تعامل با این احزاب، پالیسی سیاست خارجی خود را در قبال افغانستان تنظیم نماید.
در حالیکه در شرایط حاضر حذف مقطعی افغانستان از دستور کارامنیتی و نظامی ایالات متحده میتواند یک واقعیت تلخ تلقی شود، بسیار محتمل است که با ایجاد یک روند و یا حرکت مشروع ملی، ایالات متحده در رویکرد خود در قبال افغانستان بازنگری کند و از احزاب، روندها و یا جریانهای ملی گرای مؤثر در افغانستان برای تشکیل یک نظام فراگیر و قابل قبول برای همه مردم افغانستان حمایت نماید. سوال مهم که متوجه مقامات ایالات متحده امریکا خواهد بود این است که در موجودیت روایت غالب فعلی در مورد حذف افغانستان از دستور کار امنیتی و نظامی ایالات متحده که بسیاری تحلیلگران از آن به عنوان یک واقعیت یاد میکنند، آیا ممکن است رُخ تعامل و همکاری حرکتها، احزاب و جریانهای سیاسی-اجتماعی افغانستان به سوی سایر جهات (روسیه، چین، ایران) دور بخورد و جایگاه تعیین کنندۀ ایالات متحده امریکا در مسایل مربوط به افغانستان از بین برود؟